اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

مخاطب خاص

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

مخاطب خاص 

من تورا نمیشناسم

درست شنیده ای

میشود هم ناشناخته و هم خاص باشی

چون که خواننده و ناشناخته ای

مخاطب خاص

جهان کبود است و روز کبودتر

تاریکی روشن تر است و شب زیباتر

تو به انتخاب خود سرنوشت را زخمی میکنی

خونش را همچون حشره ای میمکی و به آن تبدیل میشوی

مخاطب خاص

چشمانت را باز کن

دنیا سراسر پرتگاه است

دست و پای قلب میشکند 

و دیگر هیچگاه قدرت اولیه را ندارد

مخاطب خاص

یاد بگیر و خاص باش!

بره ی شیاطین

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۳۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و در سرزمینی به نام جهنم نفس را تازه کرد

بی بال های سرخ و بی نفس های داغ

میدوید همچو تیزپایان و میرقصید همچون پریان

میخندید با صدایی کودکانه

شیاطین شکستندِ نفس های ولرمش را

بریدند رقص های فرشته گونش را

دوختند لب های خندانش را

او بره ی شیاطین بود

شیاطینی که در سرزمینی به نام بهشت مقتدر بودند!

 

دین

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۵۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

گاهی خیال میکنی که به دنبالت میدود، صدایت میزند، تا کتابی که نوشته است را به تو برساند، تا بخوانی، تا احساس کنی و آن خانه ای که برایت ساخته است را شهر بنامی، گاهی تورا از پایان میترساند، گاهی از شروع، گاهی از فردا میترساند و گاه میگوید از دیروز، گاه نقاشی میکند شخصیت های کتابش را خوش و گاه هم خشمگین، گاه میسازد قوانین شهر کتابش را سخت و گاه عجیب،او نویسنده ایست تاریخی، عمری دارد به قدر عمر زمان، نوشته است هزاران کتاب و میبیند که چگونه میدوی همراه او، و صدایت میزند، آنقدر که تورا روی کولش بنشاند.

به خود میایی، میبینی شدی برده ی او، قلاده ای از جنس باور بافته شده به دور گردنت، پارس میکنی به سوی دیگر طرفداران دیگر کتاب های او، و فریاد میکشی " این کتاب درست است" و فریاد میشنوی " این مسیر درست است" ، و شروع میکنی به پدید آوردن آن کتاب در زندگانی.

کم کم میشوی همراه شخصیتی داستانی، خانه را چون کتاب گفته کشور میپنداری، و هرکه نخواهد کتابت را ، کافر میدانی، خود را مجاز میدانی، به کشتار او، او هم میجنگد تا کند تورا سرنگون، صدا میکنی برای خود همراهانی از جنس خودت، با لباسی که طعم خون را میخواهد، و تاریختان میشود جنگ و جنگ و جنگ، قلم نویسندگانتان بوی مرگ باور میگیرد، و آنگاه که خون باور در رگ هایت فوران میکند، آتش میشود به سوی دشمنت، اگر کشته شوی شهید میخوانی نامت را ، بس خنده دار است، که هر مکتبی دارد شهیدانی، و کدام یک است راز زندگانی؟ 

واو با عصایش قدم میزند، میان مردمان، میان جنگ ها، میخندد و مینویسد، راز دیگری از زندگانی، و آرام با جوهر سرنوشت بر جای نام نویسنده مینویسد "دین"!

دریایی سیاه

جمعه, ۴ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۲۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و مانده بود درون نفس های من

سرمایی برخواسته از دریای سیاه روح من

موجش میغلتید به دور نفس هایم

میدرید آفتاب های فردایم

ماه آمد و بیش جلایش داد

تشنگی مبتلا به دریایی سیاهم داد