اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احساس» ثبت شده است

نزدیکی دور

سه شنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۰۶ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۱ نظر

 

جدایی تنمان را به سوی خود میکشاند
اشک کودکی خندان میشود در قلمرو گونه هایم
نمیدانم سرنوشت همیشه
اینگونه خنده را به لب های خود میبافد
یا که فقط بازیگری هستیم
در نمایشگاه زندگانی او
خیابان های شهر امشب
بی قطره ای سخت بارانی اند
نام تو نه در چشمانم
اما در گوش هایم دیده میشود
و در دهانم شنیده میشود

انگار که توهم و خیال
سرزمین عقل بی حصارم را به نام خود کردند
سبزه های تفکرم را با دستان خویش میکارند
و درختان منطقم را آنها بارور میکنند
میخندم
آنقدر بلند که دور هم آنرا نزدیک بشنود
میگریم
آنقدر شدید که توفان هم
لباس بارانش را برای چشمانم از تن رها کند

هیولای زیر مغز

يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۳۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

در سرزمین گم شدگی ها

خیال میکنم که پیدا گشته ام

اما آنچه بیدار میشود در سرزمینم

چیزی جز سایه ی خوابیده به زیر هیولایم نیست

هیولایی که میداند لبخند هایم با خنجر گریه فرار میکنند

هیولایی که میداند که غروب ماه هایم در کدام سیاره است

فرار میکنم

میگویم

هیولا چیزی جز توهم توهمات من نیست

صحرای خرد

يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۴۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

به صحرای خرد

میرسد رود احساس

میدود در میان کاکتوس های عقل

تن بی رنگش زخم های آسمانی رنگ میگیرد

قطره قطره اش با تیغ های کاکتوسان فراموش میشود

میخورد خرد

آرام آرام دودندگی های احساس خیس را

زمین خشکیده ی خرد

میدمد ترک را به پوست خویش

ذره ذره نوشیده میشود احساس

در صدای تاریک مرگ