آغشته به شب
من
فرزند شبگاهم
آغشته به تاریکی
تنم زخم از خون ستارگانی خاموش
تاجی بر سر از جنس ماه
من فرزند شبانگاهم
با گرگ ها میخندم
به دور جغد ها میلولم
با ارواح میگردم
من
فرزند شبگاهم
آغشته به تاریکی
تنم زخم از خون ستارگانی خاموش
تاجی بر سر از جنس ماه
من فرزند شبانگاهم
با گرگ ها میخندم
به دور جغد ها میلولم
با ارواح میگردم
به آسمون نگاه کردم
یه مطلق مشکی با یه تک ستاره
جایی که همه سایه ها خوابیده بودند
یه لیوان چایی رو به لبام هدیه دادم
چون قهوه برای اونها ملایم نبود
یه ستاره توی لیوانم افتاده بود
دلم نیومد یه قلب دیگه بدم بالا و اون ستاره رو بندازم دور
امشب اون ستاره جای ماهو پر کرده بود
مثل دریایی قهوه ای برای غروب ستاره بود
تا صبح به اون ستاره و غروبش نگاه کردم
تا جایی که خورشید اومد و بهم یاد داد
ستاره ها هیچوقت تو سایه موندگار نیستن!
🍂ماه، تنها در کنج شب گرفتار نخ هایی آویزان بود
🍂نوشیده نور خورشید و دارد صدای دریا
🍂خو گرفته با چشمان تنهای تو بود
🍂میبیند که میرقصی بی مسیر برای فردا
🍂سپیده دم ماه را چنگ زد و شد ناپدید از چشم ما
🍂زدیم تازیانه بر قلم که نیست بدتر از این چاه
🍂لحظه لحظه خوابید در بستر ساعت
🍂و من شب را نزیسته ام
🍂آرام آرام در کنار پنجره بر شانه انتظار
🍂تمام روز را بی خنده گریسته ام
نقاشی از آرزو هایم بر روی ورق زندگی کشیدم
ستاره هایی بی رقیب برای ماه
درخششی پر نام تر از خورشید کهکشان ها
اما روح من دید که چگونه
کابوس هایم بر روی ورق
جسد آرزو را به تن کرده بودند
بال های فرشتگان بی گناه را
با گناهشان هدیه ای برای شیطان کرده بودند
و من خیال کردم که ستاره های سپیدم
خون هایی به رنگ گناه میریختند.