اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسندگی» ثبت شده است

بره ی شیاطین

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۳۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و در سرزمینی به نام جهنم نفس را تازه کرد

بی بال های سرخ و بی نفس های داغ

میدوید همچو تیزپایان و میرقصید همچون پریان

میخندید با صدایی کودکانه

شیاطین شکستندِ نفس های ولرمش را

بریدند رقص های فرشته گونش را

دوختند لب های خندانش را

او بره ی شیاطین بود

شیاطینی که در سرزمینی به نام بهشت مقتدر بودند!

 

دریایی سیاه

جمعه, ۴ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۲۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و مانده بود درون نفس های من

سرمایی برخواسته از دریای سیاه روح من

موجش میغلتید به دور نفس هایم

میدرید آفتاب های فردایم

ماه آمد و بیش جلایش داد

تشنگی مبتلا به دریایی سیاهم داد

به فردا بگو

دوشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۵۶ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

به فردا بگ که شاید بیشتر از امروز نباشم

بهش بگو بهم قول بده خاطراتمو برای هر فردا نگه داره

به فردا بگو شاید درگیر گذشته ها باشم

بهش بگو زورشو بیشتر کنه و منو از دست گذشته نجات بده

به فردا بگو که نمیدونم اون رو خواهم دید اما

اگه بدونم که نخواهم دید امروز رو زندگی خواهم کرد...

ادریسی

شنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۰۲ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۱ نظر

بهم گفتی قوی باشم

تو من فقط یه ادریسیه کوچیکم
که کنار سایه ها
رنگی به جز سایه ندید
به جز تاریکی
لمس گرمی نچشید

و هر بار از خودش میپرسید
تیغ داشت؟
لطیف بود؟
نمیدونم
دوسش داشتم
دوسش دارم
قلبم میگه دوستش خواهم داشت
اما از تیغ های روی دستم که بهم دادن میترسم
قلبم هر بار اونهارو میبنده

قایمشون میکنه چون
اون تورو بیشتر از من دوست داره!

آغشته به شب

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

من

فرزند شبگاهم

آغشته به تاریکی

تنم زخم از خون ستارگانی خاموش

تاجی بر سر از جنس ماه

من فرزند شبانگاهم

با گرگ ها میخندم

به دور جغد ها میلولم

با ارواح میگردم

گل دروغ

دوشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۲۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

روزگاری در افکارت کاشته شدم

من را به باغ‌ دهان آوردی

بر گوش های من زمزمه کردی

نام تو دروغ است

و مرا

گلی سوزنده را

با رنگی خنک پوشاندی

رنگی که حقیقت نام بود

و هیچگاه نفهمیدم که چرا در سرزمین آدمیان

بر تن من لباس برادرم، حقیقت میرود...

 

فردا

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۱۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و فردا به امروز گفت

به دیروز خوش آمدی ای نوجوان کهنسال

نمیدانستم از روح موسپیدم فهمید

یا جسم جوانم

کدامین را برای دروغ بپوشانم 

تا که نقشش را بازی نکند؟

تو همانی!

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۴۹ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

تو همانی

همان مسیر خشکیده برای درختان احساس من

همان ستاره ی مرده

به انتظار لطف شب های من

همان گل سرخ دو روزه

نشسته چشم به راه باغ صد ساله ی منن

تو همانی

همان عشقی خط خطی شده

در مقابل جوهر احساس من!

ماه تنها

سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

🍂ماه، تنها در کنج شب گرفتار نخ هایی آویزان بود

🍂نوشیده نور خورشید و دارد صدای دریا

🍂خو گرفته با چشمان تنهای تو بود

🍂میبیند که میرقصی بی مسیر برای فردا

🍂سپیده دم ماه را چنگ زد و شد ناپدید از چشم ما

🍂زدیم تازیانه بر قلم که نیست بدتر از این چاه

🍂لحظه لحظه خوابید در بستر ساعت 

🍂و من شب را نزیسته ام

🍂آرام آرام در کنار پنجره بر شانه انتظار

🍂تمام روز را بی خنده گریسته ام

ما یاد گرفتیم...

دوشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۲۰ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

بعضی از ما یاد گرفتیم جای بقیه حرف بزنیم

چون فراموش میکنیم اونها هم زبون دارن 

و اگه دلشون بخواد میتونن نظر بدن

میتونن مخالفت کنن

میتونن فراموش و یا به یاد بیارن

اما یسری از ما باید یادآور بشیم

گاهی حتی دلیلشم نمیدونیم

اما میگیم خوبه

گناهه

ثوابه

بده

خلاصه هر بهونه ای میارریم که بگیم

آی تویی که حرف نمیزنی

من بهتر میدونم تو اون حرفای نگفتت چیا ریخته شده!