روزگاری در افکارت کاشته شدم
من را به باغ دهان آوردی
بر گوش های من زمزمه کردی
نام تو دروغ است
و مرا
گلی سوزنده را
با رنگی خنک پوشاندی
رنگی که حقیقت نام بود
و هیچگاه نفهمیدم که چرا در سرزمین آدمیان
بر تن من لباس برادرم، حقیقت میرود...
روزگاری در افکارت کاشته شدم
من را به باغ دهان آوردی
بر گوش های من زمزمه کردی
نام تو دروغ است
و مرا
گلی سوزنده را
با رنگی خنک پوشاندی
رنگی که حقیقت نام بود
و هیچگاه نفهمیدم که چرا در سرزمین آدمیان
بر تن من لباس برادرم، حقیقت میرود...