🍂ماه، تنها در کنج شب گرفتار نخ هایی آویزان بود
🍂نوشیده نور خورشید و دارد صدای دریا
🍂خو گرفته با چشمان تنهای تو بود
🍂میبیند که میرقصی بی مسیر برای فردا
🍂سپیده دم ماه را چنگ زد و شد ناپدید از چشم ما
🍂زدیم تازیانه بر قلم که نیست بدتر از این چاه
🍂لحظه لحظه خوابید در بستر ساعت
🍂و من شب را نزیسته ام
🍂آرام آرام در کنار پنجره بر شانه انتظار
🍂تمام روز را بی خنده گریسته ام