اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

به فردا بگو

دوشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۵۶ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

به فردا بگ که شاید بیشتر از امروز نباشم

بهش بگو بهم قول بده خاطراتمو برای هر فردا نگه داره

به فردا بگو شاید درگیر گذشته ها باشم

بهش بگو زورشو بیشتر کنه و منو از دست گذشته نجات بده

به فردا بگو که نمیدونم اون رو خواهم دید اما

اگه بدونم که نخواهم دید امروز رو زندگی خواهم کرد...

ادریسی

شنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۰۲ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۱ نظر

بهم گفتی قوی باشم

تو من فقط یه ادریسیه کوچیکم
که کنار سایه ها
رنگی به جز سایه ندید
به جز تاریکی
لمس گرمی نچشید

و هر بار از خودش میپرسید
تیغ داشت؟
لطیف بود؟
نمیدونم
دوسش داشتم
دوسش دارم
قلبم میگه دوستش خواهم داشت
اما از تیغ های روی دستم که بهم دادن میترسم
قلبم هر بار اونهارو میبنده

قایمشون میکنه چون
اون تورو بیشتر از من دوست داره!

شیرینی تلخ

پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۲۵ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

نوازش های روزانه ی آدمک های قلبم
بار ها توی مغزم تکرار میشن

برای خودشون مقامی میشن

آیا قراره این پادشاه

همه چیز رو بسوزه
یا برای اولین بار
توی قلبم گل های بدون تیغ بکاره؟!

انگار زمان بهم یه سیب سرخ تعارف میکنه

و جز چشیدن راهی برای فهمیدن مرگ یا زندگی ندارم
روز ها کنار تو‌ نمیگذرن

بلکه سوار بر قایقی میشن و توی احساساتم تمام دریاشو سیر میکنن

موج هامو میشکنن و صدای ماهی هامو به عمق میبرن
تلخه یا شیرین؟
انگار یه تلخیه خیلی شیرین
یا یه شیرینیه خیلی تلخ
نمیدونم،
این قلبمه که انتخواب میکنه
نه من

و تو

تورو هم اون انتخاب کرده

نه من!

آغشته به شب

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

من

فرزند شبگاهم

آغشته به تاریکی

تنم زخم از خون ستارگانی خاموش

تاجی بر سر از جنس ماه

من فرزند شبانگاهم

با گرگ ها میخندم

به دور جغد ها میلولم

با ارواح میگردم

خورشیدی که مهتابی بود

سه شنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۰۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

کتی پاره به تن مردمان سرزمینم بود

زمستان بود

و زمین هر بار بالا تر میرفت

حال آنقدر بالا رفته بودیم که جز سرما

مردمی در بین ما قدم نمیزد

می آمدند

فتحمان میکردند

و دست های ما یخ زده برای پایین رفتن از این سرما

و در دنیایی که شب بود و شب بود و شب

خورشید نیز مهتابی بود

گل دروغ

دوشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۲۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

روزگاری در افکارت کاشته شدم

من را به باغ‌ دهان آوردی

بر گوش های من زمزمه کردی

نام تو دروغ است

و مرا

گلی سوزنده را

با رنگی خنک پوشاندی

رنگی که حقیقت نام بود

و هیچگاه نفهمیدم که چرا در سرزمین آدمیان

بر تن من لباس برادرم، حقیقت میرود...

 

تنهایی

يكشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۱۶ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و تنهایی در سرزمین ابدیت ماندگار شد

قصری از خیال را برای قدم هایش گزید

عبایش را به دور گلوی احساس کشید

و غم فریاد زنان به خانهی راوی پناه آورد

ستاره ای که دیروز بود

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۳۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

به آسمون نگاه کردم

یه مطلق مشکی با یه تک ستاره

جایی که همه سایه ها خوابیده بودند

یه لیوان چایی رو به لبام هدیه دادم

چون قهوه برای اونها ملایم نبود

یه ستاره توی لیوانم افتاده بود

دلم نیومد یه قلب دیگه بدم بالا و اون ستاره رو بندازم دور

امشب اون ستاره جای ماهو پر کرده بود

مثل دریایی قهوه ای برای غروب ستاره بود

تا صبح به اون ستاره و غروبش نگاه کردم

تا جایی که خورشید اومد و بهم یاد داد

ستاره ها هیچوقت تو سایه موندگار نیستن!

خودخواه باش!

جمعه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۳۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

خودخواه باش، کسی جز تو برای تو نمیخواد

کسی جز تو برای تو نمیخنده

کسی جز تو برای تو گریه نمیکنه

کسی جز تو برای تو کتاب نمیخونه

خودخواه باش که خودخواه بودن همون خودخواستنه!

نویسنده: تورمالین💫

کپی نشه!

فردا

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۱۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و فردا به امروز گفت

به دیروز خوش آمدی ای نوجوان کهنسال

نمیدانستم از روح موسپیدم فهمید

یا جسم جوانم

کدامین را برای دروغ بپوشانم 

تا که نقشش را بازی نکند؟