تو همانی
همان مسیر خشکیده برای درختان احساس من
همان ستاره ی مرده
به انتظار لطف شب های من
همان گل سرخ دو روزه
نشسته چشم به راه باغ صد ساله ی منن
تو همانی
همان عشقی خط خطی شده
در مقابل جوهر احساس من!
تو همانی
همان مسیر خشکیده برای درختان احساس من
همان ستاره ی مرده
به انتظار لطف شب های من
همان گل سرخ دو روزه
نشسته چشم به راه باغ صد ساله ی منن
تو همانی
همان عشقی خط خطی شده
در مقابل جوهر احساس من!
🍂ماه، تنها در کنج شب گرفتار نخ هایی آویزان بود
🍂نوشیده نور خورشید و دارد صدای دریا
🍂خو گرفته با چشمان تنهای تو بود
🍂میبیند که میرقصی بی مسیر برای فردا
🍂سپیده دم ماه را چنگ زد و شد ناپدید از چشم ما
🍂زدیم تازیانه بر قلم که نیست بدتر از این چاه
🍂لحظه لحظه خوابید در بستر ساعت
🍂و من شب را نزیسته ام
🍂آرام آرام در کنار پنجره بر شانه انتظار
🍂تمام روز را بی خنده گریسته ام
بعضی از ما یاد گرفتیم جای بقیه حرف بزنیم
چون فراموش میکنیم اونها هم زبون دارن
و اگه دلشون بخواد میتونن نظر بدن
میتونن مخالفت کنن
میتونن فراموش و یا به یاد بیارن
اما یسری از ما باید یادآور بشیم
گاهی حتی دلیلشم نمیدونیم
اما میگیم خوبه
گناهه
ثوابه
بده
خلاصه هر بهونه ای میارریم که بگیم
آی تویی که حرف نمیزنی
من بهتر میدونم تو اون حرفای نگفتت چیا ریخته شده!
دقت کردین، اکثر دلایلی که برای مرگ کسی گریه میکنیم خودخواهانست؟
گریه میکنیم چون پدرمون بود
دلتنگش میشیم
نمیتونیم دوریشو تحمل کنیم
گریه میکنیم چون همکارمون بود
کسی جز اون نمیتونست کارامونو انجام بده
یا حتی گریه میکنیم چون اون سر دنیا فقیر بود
نمیخوایم دنیا اینطور باشه
چون انگار اینطوری بی رحمانست
ما گریه میکنیم برای افکارمون
نه برای بدن هایی که دیگه جونی ندارن!
ریشه گیتار کرده ام در خاک تر تاریخ
دست به دست هم میدهند ابرووانت
به هنگام شنیدن اسم سالانه ی من
شده ام دشنام آنگاه که اسمم میدود در قلمرو گوش
بیش از آنم
بیش از سکه هایی بلعیده شده با زر
بیش از لباس های لمس شده با پارگی
تو میگویی که من آشنای چشمان تو ام
اما به هنگام گشودن نام من
نیست جز ندامت بر زبان تو
من آنم که گر باشم شوم پاداش
گاه میشوم سنگینی قلب پدری
و گاه چال گونه ی فرزندی
سرودند آواز نام مرا بیچارگی
می آیم و میسرایم قدمی
و جاده هایی میدوند
آنگاه که رد پایم میبوسد زمین را
و تو خواهی خواست که کدامین ورق را بخوانی
کدام وارونه پوشیده است و کدام درست
نخوان مرا در قفس بیچارگی
که من زندان بان لبخندم و تو نمیدانی
شد رسوا اقتدار قامت عقل
آنگاه که شد رهنما از ابتدا، فطرت رذل
صدا کرد کینه را و گفت درود
زین پس در این غم خانه خواهی سرود
گم گشت به جرم حقیقت سرشت
کودکان عقل مردند در این سرنوشت
ای مرده در تن زندگان فریب
برخیز و بدان تویی شد در اینجا غریب
بدان سر فردا و نکن این غفلت تماشا
بدان که میسازد تلاش قدمت کیمیا
اگه خونتون میتونست حرف بزنه راجب شما و خونوادتون چی میگفت؟
کدوم بخش از خونتون از شما متنفره؟ نظرش راجبتون چیه؟
کدوم بخش از خونتون عاشقتونه؟ راجبتون چه فکری میکنه؟