در سرزمین گم شدگی ها
خیال میکنم که پیدا گشته ام
اما آنچه بیدار میشود در سرزمینم
چیزی جز سایه ی خوابیده به زیر هیولایم نیست
هیولایی که میداند لبخند هایم با خنجر گریه فرار میکنند
هیولایی که میداند که غروب ماه هایم در کدام سیاره است
فرار میکنم
میگویم
هیولا چیزی جز توهم توهمات من نیست