اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیان» ثبت شده است

یکی بود یکی نبود

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۳۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۴ نظر

یکی بود، یکی هم نبود

زیر گنبد برنده ای که کبود نبود

خون کسایی که نبود

چکه میکرد رو اونکه بود

حالا اونی که نبود کی بود؟

نمیدونم تقدیر بود

سرنوشت بود

به قول یسریا خواست خدا بود که مرده بود

خنده های دوران دیروز هامون بود

هر چی که بود انگاری فقط بود

بدون اینکه بدونیم شدیم نبود

اونکه بود کی بود؟

اونم نبود

یادش رفت وجودشو حاضر کنه

پس شد چی؟

یکی نبود، یکی دیگه هم نبود

آفرین عمو

درد رخ

سه شنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۵۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

گاهی

درد ها پاره ای از لباس یاد میشوند، میروند در گوشه ی پر سایه ی ذهن تو، و هر چند روز یک بار سنگی پرت میکنند، میزنند تا زخمی کنند، آنقدر میخوری تا یاد بگیری رسم جنگیدن را، رسم رقصیدن با پرواز سنگ را‌.

گاهی

درد ها فراموش میشوند، فراموش که نه، فقط میروند توی سایه ها پنهان میشوند و تو، دور تا دورشان را حصار میکشی، و تنها صدای دیواری را میشنوی که ساخته ای، نمیدانم آن موقع تو خوشبختی یاکه بیچاره.

گاهی

درد ها تجربه میشوند، در نور پا به پایت قدم میگذارند، دستانت را میگیرند و از خیابان زندگی ردت میکنند، به آنها تکیه میدهی بی آنکه زمینت بزنند.

گاهی

هم درد ها هنرمند میشوند، میروند در دستانت، میشوند قلم و مینویسند نوشته، میشوندرنگ و میشوند نقش، میشوند مداد و میشوند طرح.

تو کدام درد را میشناسی؟