اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ» ثبت شده است

نظرسنجی*

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۰ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

اگه خونتون میتونست حرف بزنه راجب شما و خونوادتون چی میگفت؟

کدوم بخش از خونتون از شما متنفره؟ نظرش راجبتون چیه؟

کدوم بخش از خونتون عاشقتونه؟ راجبتون چه فکری میکنه؟

من منم!

يكشنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۴۰ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

من عاشق مردمم
اما میتونم روز ها ازشون متنفر باشم
من رو یک متنفر نخون
من متنفر از خیلی از غذاهام
اما روزایی مطمئن نیستم چطور میتونم ازشون بگذرم
من رو یک عاشق نخون
من عاشق بچه هام
اما روزهایی میان که تنفر تنها اسمیه که میتونم رو احساسم بزارم
من رو یه متنفر نخون
و من احساس میکنم
منطقی فکر میکنم
گاهی عاشقم و متنفرم
گاهی مهربون و سنگدلم
و من روز هایی حتی وجود ندارم
و تو هیچوقت نمیفهمی من واقعا کجا وجود دارم
کجا احساس میکنم و کجا دیوانه میشم
کجا حرف میزنم و کجا سکوت میکنم
ادعا نکن من رو میشناسی
حتی خدا هم دیگه نمیدونه کجای کار شیطون اشتباه بوده!

اطمینان باطل

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۱۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۱ نظر

گاهی تصمیم میگیری بری و جلوی سنتا بایستی

فریاد میزنی در مقابل سکوت هایی که تصویب شدن

تورو بر میدارن

بهت لقب ارازل میدن

جلوت سنگر میبندن

و به دستایی که با خون خودت آلبوده شده تفنگ میزنن

بهت لقب دیوونه میدن

و من

من

آره.....اطمینان دارم

به نداشتن اطمینانی که از این اطمینان ها گرفتم!

گمگشته در معنا

جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۲۳ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۱ نظر

این عقل نمیفهمد دگر فرق آب یا شراب را
شاید که چشمان من نمیدانند صداقت رنگ را
گریه امشب با مزاج غرور هم پا نیست
شاید که همبازی من، دروغ، امشب دگر بی جان نیست
مانده ام میام هستی و نیستی این سر حقیقت
معلق مانده ام در هوای جسد های آیا صداقت
نمیدانم با جنس چه خوانده میشود
این پیچک خزیده در رگ هایم
روح مینالد از خزش نادانی بر پوست تنش
این آتش جهنمیست به خیال تن
و میسوزد هر آنگاه که کلامی
میسپارد به روح عقل

جسم دیروز

پنجشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۱۳ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۳ نظر

وقتی که روحی میرود از خانه ی جسم،

نمیدانم روح را شجاع بنامم،

یا گریزان از ساعت های فردا،

نمیدانم جسم را گناهکار بنامم،

یا در انتظار معشوقه ای تازه برای بپیوند،

اما میدانم همه ی آنچه جسم بود،

از دیروز ها بود،

و روحی که فردا خواهد آمد،

هیچگاه جسم دیروز را نخواهد شنید،

هیچگاه همان طعم اشک هارا نخواهد چشید،

هیچوقت آن نقاشی لبخند هارا نخواهد دید،

و هیچگاه همان لمس هارا نخواهد دید،

میدانم همه آنچه جسم بود،

دقایقی از دیروز بود!

یکی بود یکی نبود

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۳۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۴ نظر

یکی بود، یکی هم نبود

زیر گنبد برنده ای که کبود نبود

خون کسایی که نبود

چکه میکرد رو اونکه بود

حالا اونی که نبود کی بود؟

نمیدونم تقدیر بود

سرنوشت بود

به قول یسریا خواست خدا بود که مرده بود

خنده های دوران دیروز هامون بود

هر چی که بود انگاری فقط بود

بدون اینکه بدونیم شدیم نبود

اونکه بود کی بود؟

اونم نبود

یادش رفت وجودشو حاضر کنه

پس شد چی؟

یکی نبود، یکی دیگه هم نبود

آفرین عمو

درد رخ

سه شنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۵۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

گاهی

درد ها پاره ای از لباس یاد میشوند، میروند در گوشه ی پر سایه ی ذهن تو، و هر چند روز یک بار سنگی پرت میکنند، میزنند تا زخمی کنند، آنقدر میخوری تا یاد بگیری رسم جنگیدن را، رسم رقصیدن با پرواز سنگ را‌.

گاهی

درد ها فراموش میشوند، فراموش که نه، فقط میروند توی سایه ها پنهان میشوند و تو، دور تا دورشان را حصار میکشی، و تنها صدای دیواری را میشنوی که ساخته ای، نمیدانم آن موقع تو خوشبختی یاکه بیچاره.

گاهی

درد ها تجربه میشوند، در نور پا به پایت قدم میگذارند، دستانت را میگیرند و از خیابان زندگی ردت میکنند، به آنها تکیه میدهی بی آنکه زمینت بزنند.

گاهی

هم درد ها هنرمند میشوند، میروند در دستانت، میشوند قلم و مینویسند نوشته، میشوندرنگ و میشوند نقش، میشوند مداد و میشوند طرح.

تو کدام درد را میشناسی؟

هیولای زیر مغز

يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۳۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

در سرزمین گم شدگی ها

خیال میکنم که پیدا گشته ام

اما آنچه بیدار میشود در سرزمینم

چیزی جز سایه ی خوابیده به زیر هیولایم نیست

هیولایی که میداند لبخند هایم با خنجر گریه فرار میکنند

هیولایی که میداند که غروب ماه هایم در کدام سیاره است

فرار میکنم

میگویم

هیولا چیزی جز توهم توهمات من نیست

صحرای خرد

يكشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۴۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

به صحرای خرد

میرسد رود احساس

میدود در میان کاکتوس های عقل

تن بی رنگش زخم های آسمانی رنگ میگیرد

قطره قطره اش با تیغ های کاکتوسان فراموش میشود

میخورد خرد

آرام آرام دودندگی های احساس خیس را

زمین خشکیده ی خرد

میدمد ترک را به پوست خویش

ذره ذره نوشیده میشود احساس

در صدای تاریک مرگ

آسمان

شنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۵۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

آسمان

تن نرم ابر را خنجر خویش کرد

و بوسه ی باد را 

همچون ربانی به دور شمشیرش کرد

بر تن زمین زخم کشید و بر روی ترک هایش

یاقوت هایی گل نام به زمین آویختند