اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

اگه من متوهمم، پس شما هم توهماتمید!

به گردنم بندازید تا فراموشی رو به یاد بیارید!

تمام چیزی که باید بدونی همینه که
من یه نویسندم!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

تنهایی

يكشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۱۶ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و تنهایی در سرزمین ابدیت ماندگار شد

قصری از خیال را برای قدم هایش گزید

عبایش را به دور گلوی احساس کشید

و غم فریاد زنان به خانهی راوی پناه آورد

ستاره ای که دیروز بود

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۳۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

به آسمون نگاه کردم

یه مطلق مشکی با یه تک ستاره

جایی که همه سایه ها خوابیده بودند

یه لیوان چایی رو به لبام هدیه دادم

چون قهوه برای اونها ملایم نبود

یه ستاره توی لیوانم افتاده بود

دلم نیومد یه قلب دیگه بدم بالا و اون ستاره رو بندازم دور

امشب اون ستاره جای ماهو پر کرده بود

مثل دریایی قهوه ای برای غروب ستاره بود

تا صبح به اون ستاره و غروبش نگاه کردم

تا جایی که خورشید اومد و بهم یاد داد

ستاره ها هیچوقت تو سایه موندگار نیستن!

خودخواه باش!

جمعه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۳۷ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

خودخواه باش، کسی جز تو برای تو نمیخواد

کسی جز تو برای تو نمیخنده

کسی جز تو برای تو گریه نمیکنه

کسی جز تو برای تو کتاب نمیخونه

خودخواه باش که خودخواه بودن همون خودخواستنه!

نویسنده: تورمالین💫

کپی نشه!

فردا

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۱۱ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

و فردا به امروز گفت

به دیروز خوش آمدی ای نوجوان کهنسال

نمیدانستم از روح موسپیدم فهمید

یا جسم جوانم

کدامین را برای دروغ بپوشانم 

تا که نقشش را بازی نکند؟

تو همانی!

چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۴۹ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

تو همانی

همان مسیر خشکیده برای درختان احساس من

همان ستاره ی مرده

به انتظار لطف شب های من

همان گل سرخ دو روزه

نشسته چشم به راه باغ صد ساله ی منن

تو همانی

همان عشقی خط خطی شده

در مقابل جوهر احساس من!

ماه تنها

سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

🍂ماه، تنها در کنج شب گرفتار نخ هایی آویزان بود

🍂نوشیده نور خورشید و دارد صدای دریا

🍂خو گرفته با چشمان تنهای تو بود

🍂میبیند که میرقصی بی مسیر برای فردا

🍂سپیده دم ماه را چنگ زد و شد ناپدید از چشم ما

🍂زدیم تازیانه بر قلم که نیست بدتر از این چاه

🍂لحظه لحظه خوابید در بستر ساعت 

🍂و من شب را نزیسته ام

🍂آرام آرام در کنار پنجره بر شانه انتظار

🍂تمام روز را بی خنده گریسته ام

ما یاد گرفتیم...

دوشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۲۰ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

بعضی از ما یاد گرفتیم جای بقیه حرف بزنیم

چون فراموش میکنیم اونها هم زبون دارن 

و اگه دلشون بخواد میتونن نظر بدن

میتونن مخالفت کنن

میتونن فراموش و یا به یاد بیارن

اما یسری از ما باید یادآور بشیم

گاهی حتی دلیلشم نمیدونیم

اما میگیم خوبه

گناهه

ثوابه

بده

خلاصه هر بهونه ای میارریم که بگیم

آی تویی که حرف نمیزنی

من بهتر میدونم تو اون حرفای نگفتت چیا ریخته شده!

روح زیبای تو

شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۳۹ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

حرف هایم را باختم

به چشمانی که همیشه بر ماه برنده بودند

بخاری برای باران بیشتر آسمان شدم

برای بارانی که تو بودی و بر من آتش میباریدی

جسمم را ناتوان دیدم

در مقابل روحی که توانمند تر از خدا هم بود

کافری در راه خدا شدم

در مقابل الهه ای که نامش تو بودی!

مرگ چیه

پنجشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۳۶ ق.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

دقت کردین، اکثر دلایلی که برای مرگ کسی گریه میکنیم خودخواهانست؟

گریه میکنیم چون پدرمون بود

دلتنگش میشیم

نمیتونیم دوریشو تحمل کنیم

گریه میکنیم چون همکارمون بود

کسی جز اون نمیتونست کارامونو انجام بده

یا حتی گریه میکنیم چون اون سر دنیا فقیر بود

نمیخوایم دنیا اینطور باشه

چون انگار اینطوری بی رحمانست

ما گریه میکنیم برای افکارمون

نه برای بدن هایی که دیگه جونی ندارن!

فقر

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۲:۰۰ ب.ظ | Tourmaline Mask | ۰ نظر

ریشه گیتار کرده ام در خاک تر تاریخ
دست به دست هم میدهند ابرووانت
به هنگام شنیدن اسم سالانه ی من
شده ام دشنام آنگاه که اسمم میدود در قلمرو گوش
بیش از آنم
بیش از سکه هایی بلعیده شده با زر
بیش از لباس های لمس شده با پارگی
تو میگویی که من آشنای چشمان تو ام
اما به هنگام گشودن نام من
نیست جز ندامت بر زبان تو
من آنم که گر باشم شوم پاداش
گاه میشوم سنگینی قلب پدری
و گاه چال گونه ی فرزندی
سرودند آواز نام مرا بیچارگی
می آیم و میسرایم قدمی
و جاده هایی میدوند
آنگاه که رد پایم میبوسد زمین را
و تو خواهی خواست که کدامین ورق را بخوانی
کدام وارونه پوشیده است و کدام درست
نخوان مرا در قفس بیچارگی
که من زندان بان لبخندم و تو نمیدانی